سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ ⎝ Ͼ⏝Ͽ ⎠ ღ


عکس های خفن

ضد حال


داشتم با ماشین می رفتم سرکار که موبایلم زنگ خورد.گقتم :الوووو بفرمائید .فقط فوت

کرد.!!

 گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه میخوایی باهام دوست بشی دو تا فوت کن.دوتا فوت

کرد!!!

 گفتم: اگه زشتی یه فوت اما اگه خوشکلی دوتا فوت کن.دوتا فوت کرد!!!!

 گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت کن اگه هستی دوتا فوت کن.دوتا فوت کرد!!!!

گفتم فردا میخوام برم رستوران.اگه ساعت 12 نمیتونی بیایی یه فوت کن اگه میتونی دو

تا فوتکن.دوباره دوتا فوت کرد!!!!

با خوشحالی گوشی را قطع کردم .فردا صبح حسابی به خودم رسیدم ،بهترین لباسامو

پوشیدم .ادکلان زدم و تو پوست خودم نمی گنجیدم.همش فکرم به قرار امروز بود.

 داشتم از خونه بیرون میومدم که زنم صدام کرد و گفت:

ظهر ناهار میایی خونه؟؟؟

اگه نمیایی یه فوت کن اگه میایی دوتا فوت کن.




عکس های خفن


عکس های خفن

 

راز خوشبختی




تاجری پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد:

پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سر انجام به

قصری زیبا بر فراز قله ی کوهی رسید. مرد خردمندی که او جستجویش

می کرد آنجا زندگی میکرد به جای اینکه با یک مرد مقدس رو به رو

شود وارد تالاری شد که جنب و جوش فراوانی در انجا به چشم می خورد

فرشتگان وارد و خارج میشدند، مردم در گوشه ای گفتگو می کردند،

ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام

خوراکی های لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و

 جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.

خدمند با دقت به سخنان مرد جوان که که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد

گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش

فاش کند. پس به اون پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود

دو ساعت دیگر باز گردد.اما از شما خواهشی دارم:

مرد خردمند اضافه کرد، قاشق کوچک به دست پسر جوان داد

و دوقطره روغن در آن ریخت و گفت: تمام مدت گردش این

قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.

مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله ها،در حالیکه چشم

از قاشق بر نمی داشت دو ساعت بعد نزد خرد مند بازگشت مرد خردمند

از او پرسید یه باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است

دیدید؟آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده

دیدید؟ جوان با شرمساری اعتراف کرد که چیزی ندیده, تنها فکر اون این

ای بود که قطرات روغنی که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.

خردمند گفت:خب، پس برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس.

آدم نمیتواند به کسی اعتماد کند،مگر اینکه خانه ای که در آن سکونت

دارد بشناسد. مرد جوان این بار به گردش در کاخ پرداخت در حالی

 که قاشق همچنان به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری

را که زینت بخش دیوار ها و سقف ها بود مینگریست. او باغ ها

و کوهستان های اطراف را دید ظرافت گل ها و دقتی که در نصب

آثار هنری در جای مطلوب بکار رفته بود تحسین کرد.

وقتی به نزد خردمند باز گشت همه چیز را با جزئیات برای او

توصیف کرد. خردمند پرسید پس اون دوقطره روغنی که بهت سپردم

کجاست؟ مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که روغن را

ریخته است.آن مرد مردخردمند به او گفت:راز  خوشبختی در این

است که همه ی شگفتی های دنیا را بنگری بدون اینکه دو قطره

داخل قاشق را فراموش کنی
 



 

عکس های خفن


عکس های خفن

ملانصرالدین

 

 روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج

 افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری

 آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی

 بود!!!به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را

 هم نخواستم ، چون زیبا نبود...

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ،

 خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم...!

دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من

 میگشتم!!!

هیچ کس کامل نیست!

عکس های خفن


 

عکس های خفن


سرباز آمریکایی

 
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:

پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی

خواهشی از شما دارم.

.رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر

 ادامه داد:

 ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب

 دیده و در اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست داده

 است، و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهماجازه دهید او با ما

زندگی کند.

پدرش گفت: ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است.

 ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.

پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب

 گفتند:

نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول

 زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم

 بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام

 پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در

سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به

 خودکشی هستند.پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک

 پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه

کردند.با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.

پسر آنها یک دست و پا نداشت!

 

 

 

عکس های خفن


عکس های خفن

عشق واقعی

 

 

پیرمرد صبح زود از خانه بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود. در

خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان ماشینی به او زد. به زمین افتاد.

 مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان

 زخم ها، پرستاران از او خواستند که آماده شود تا از استخوان هایش

 عکسبرداری شود. پیرمرد به فکر فرو رفت و یکباره از جا بلند شد و

 لنگ لنگان به سمت در رفت. به پرستاری که می خواست مانع رفتنش

 شود گفت که عجله دارد و نیازی به عکس­برداری نیست. پرستار سعی

کرد او را برای ماندن و ادامه درمان قانع کند ولی موفق نشدند. از پیرمرد

 دلیل عجله اش را پرسید. در جواب گفت: زنم در خانه سالمندان است. من

 هر صبح به آنجا می­روم و صبحانه را با او می خورم. نمی­خواهم دیر

 شود! پرستار گفت: اصلا نگران نباشید. ما به او خبر می­دهیم که امروز

 دیرتر می رسید. پیرمرد جواب داد: متاسفم! او بیماریِ فراموشی دارد و

 متوجه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمی­شناسد! پرستار با تعجب

 پرسید: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید

 در حالی که شما را نمی­شناسد؟ پیرمرد با صدایی غمگین و آرام گفت: اما

من که می­دانم او کیست!

 

 

 

عکس های خفن



ادامه ی مطلب رو بخون عزیزم
♥♥♥عزیزم به وبلاگ من خوش اومدی امیدوارم بهت خوش بگذره♥♥♥ دی 92 - ღ ⎝ Ͼ⏝Ͽ ⎠ ღ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریافت کد خوش آمدگویی

  • انجمن