سرباز آمریکایی
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:
پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی
خواهشی از شما دارم.
.رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر
ادامه داد:
ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب
دیده و در اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست داده
است، و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهماجازه دهید او با ما
زندگی کند.
پدرش گفت: ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است.
ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.
پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب
گفتند:
نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول
زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم
بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام
پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در
سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به
خودکشی هستند.پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک
پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه
کردند.با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت!